خوش آمید
به وبلاگ جملات زیبا و عاشقانه و تنهایی..... خوش آمدید . امیدوارم لحظات شادی را در وبلاگ جملات زیبا و عاشقانه و تنهایی..... سپری کنید .
با تشکر مدیر وبلاگ : n.m
درباره وبلاگ
پیغام مدیر
اگه یه روز فرزندی داشتي بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک بخر.
بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده.
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی
و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.
و مهمتر از همه:
بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که
راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده...
ســــــــــلامـــــتـــــیِه ..
هـمـه خـوبـا .. گـُلـچـیـنـا ..
خـســتـه هــــا.. مـــَشــتـیـا..
بــا ادبـــا .. بــا مــَـرامــــا ..
بـدَرد بــُـخــورا .. سـیـنـه سـوخـتـه هـا ..
کــسـایـی کـه روزِ قـیـامـت فـقـط زمـیـن ازشـون شـاکـیـه..
اونـــم بـخـاطـرِ سـنـگـیـنـیِ مـعـرفتـشـون ..
جمله 2
درد من تنهایی نیست؛
بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت؛
بی عرضگی را صبر
و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می نامند.
مرد روحانی و خدا
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت:
"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"**
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!** **
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند.
به نظرقحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند.
اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..**
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.
خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"** **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!**
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.
مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"** **
خداوند جواب داد: "ساده است! جواب خداوند در ادامه ی مطلب خیلی قشنگه جواب خدا.....
دوستان خوبم در این وبلاگ ثبت نام کنید که جملات بیشتری ببینید....
پدر و مادر
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که هر چقد تراشیده می شود کوچک و کوچکتر میشود....
ولی...
پدر را به خودکار تشبیه کردم شکیل و زیبا که خم به ابرو نمی اورد
و همیشه سر سخت بوده ولی هیچ کس نمی داند که چقدر دیگر می تواند بنویسد...
جمله1
زندگی مثل قهوه ای میمونه
که
دست خودته میتونی تلخ یا شیرینش کنی.....