خوش آمید
به وبلاگ جملات زیبا و عاشقانه و تنهایی..... خوش آمدید . امیدوارم لحظات شادی را در وبلاگ جملات زیبا و عاشقانه و تنهایی..... سپری کنید .
با تشکر مدیر وبلاگ : n.m
درباره وبلاگ
پیغام مدیر
ای اشک دوباره در دلم درد شدی / تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی از کودکی ام هر آن زمان خواستمت / گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ
نه مثل جبر...
نه مثل هندسه ...
نه ﻣﺜﻞ 1 منهای1 ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ 0 ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ
مثل نیمکت آخر...
زنگ آخر...
ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻭﯼ ﭼﻮﺏ ﺣﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ
مرا یاد بگیر.
دلم خوش بود که یارم با وفا بود کمی از زندگیش ازان مابود ولی افسوس که فکر ماغلط بود که زنگ تفریحش احساس مابود
اگر سرت را روی سینه ام بگذاری
هیچ صدایی نخواهی شنید...
قلب من طاقت این همه خوشبختی را ندارد
بهترین قصه ی دنیا عشق است و بدترین آن عادت...
اما بدتر از همه عادت به کسی است که روزی عاشقش بودی...
در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن آیینه با تمام یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان می دهد...
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی … !
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابـرو...!
همه جا هستی!
در نوشته هایم، در خیالم، در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت کنارم است...
دلتنگ
دلتنگم نه دلتنگ تو... دلتنگ اینکه یه روزی هوامو داشتی... دلتنگ اینکه هر لحظه به یادم بودی... دلتنگ هر دقیقه شنیدن صدات... دلتنگ تا صبح بیدار موندنت، فقط به خاطر اینکه دل من گرفته... دلتنگ اینکه اسممو سوالی صدا کنی... دیدی؟ من که دلتنگ تو نیستم...
دست سرنوشت را …
بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد …
او دزد ” آرزوهـــــــاے ” مـن اســــــت …
گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!
ایرادی ندارد، این شب ها که من تو را آه میکشم... تو در آغوش دیگری نفس عمیق بکش تا دیوانه ترش کنی..
به کسی که تنهات گذاشت بگو...
این تو بودی که باختی نه من!!!
من کسی رو از دَست دادم که دوستم نَداشت..!
اما
تو کسی رو از دست دادی که عاشِقِت بود...
قرعه کشی
توجه توجه
دوستانی که به این وبلاگ سر میزنید...
حتما در این وبلاگ ثبت نام کنید.....
اگر تعداد عضو های این وبلاگ به 20 نفر
برسد .هر ماه یک قرعه کشی یک شارز
2000 تومانی بین عضو ها صورت می گیرد.....
نگاه هایمان ” هرزه ” شده اند
آغوش هایمان بوی ” هوس ” گرفته اند
قول هایمان ” بی اعتبار ” است
حرف هایمان ” خالص ” نیست
عشق هایمان ” پوشالی ” شده است
محبت هایمان ” قلابی ” شده
خوبی هایمان فقط ” تظاهر ” به خوبی ست
عبادتمان همه چیز است جز ” بندگی ” خدا . . .
رنگ و لعاب صورت ها هر روز بیشتر میشود
و رنگ و لعاب دل ها هر روز کم تر . . .
افکارمان ” غربی ” شده است
آزادی از نظرمان آزاد بودن پوشش است نه آزاد بودن عقیده ,
همه کارها را با پاداش میخواهیم
اما تا این که جزا ببینیم فریادمان به آسمان میرسد . . .
فرهنگ اصیل خودمان را کنار گذاشته ایم و فرهنگ به اصطلاح ” مدرن ” را برگزیده ایم
شلوار پاره میپوشیم چون ” مد ” است !
لباس های ساده و مناسب را کنار میگذاریم چون ” افت کلاس ” است !
شعار میدهیم بدون ” عمل ” . . .
قضاوت میکنیم بدون ” عدل ” . . .
سوال من این است ما در کدام نقطه از انسانیت ایستاده ایم ؟
به همه چیز عادت می کنیم
به داشته ها و نداشته هایمان
خیلی طول نمی کشد که
جلوی آینه زل بزنی به خودت
موهایت را کنار بزنی
و با خودت بگویی
اصلا مگر داشتی اش
مگر از اول بود ؟!
که بودن و نبودنش مهم باشد …
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آن جا که در میان خاک خوابیدی؛
«سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!
نسل
نسلی هستیم که هرگز در آینده
نخواهیم گفت:
کجایی جوانی که یادش بخیر!!!
هیچ یاد خیری نداریم...
از صدای گذر آب چنان می فهمم تندتر از آب روان عمر گران می گذرد زندگی را نفسی است ارزش غم خوردن نیست آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست.
میدونی چرا وقتی بارون میاد خدا رو بیشتر حس می کنی؟ چون بارون نقطه چین تا خداست.
چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر می کنی..
بر خلاف میلت میگی دیگه دوست ندارم نمی خوامت ...
این جمله رو بشنوی :غلط کردی چه بخوای چه نخوای مال منی!!...
دختر پسر عاشق
دختر:آروم تر من میترسم
پسر:نه داره خوش میگذره
دختر:اصلا هم خوش نمیگذره تو رو خدا خواهش میکنم خیلی وحشتناکه
پسر:پس بگو دوستم داری
دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش میکنم آروم تر
پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد)
پسر:میتونی کلاه ایمنی منو برداری بذاری سرت؟اذیتم میکنه
دختر:باشه فقط بخاطر تو
و.....
روزنامه های روز بعد: موتور سیکلتی با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت به ساختمانی اثابت کرد موتور سیکلت دو نفر سرنشین داشت اما تنها یکی نجات یافت حقیقت این بود که اول سر پایینی پسر که سوار موتور سیکلت بود متوجه شد ترمز بریده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست یکبار دیگه از دختر بشنوه که دوستش داره(برای اخرین بار)
این دخترا ........این داستان رو بخونید
مادر
مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند :
وقتي گروه نجات زن جوان را زير اوار پيدا کرد , او مرده بود اما کمک رسانان زير نور چراغ قوه چيز عجيبي ديدند.زن با حالتي عجيب به زمين افتاده , زانو زده و حالت بدنش زير فشار اوار کاملا تعقيير يافته بود . ناجيان تلاش مي کردند جنازه را بيرون بياورند که گرماي موجودي ظريف را احساس کردند . چند ثانيه بعد سرپرست گروه ديوانه وار فرياد زد :بياييد , زود بياييد ! يک بچه اينجاست . . بچه زنده است .
وقتي اوار از روي جنازه مادر کنار رفت دختر سه_چهار ماهه اي از زير ان بيرون کشيده شد . . نوزاد کاملا سالم و در خواب عميق بود . مردم وقتي بچه را بغل کردند , يک تلفن همراه از لباسش به زمين افتاد که روي صفحه شکسته ان اين پيام ديده ميشد : عزيزم , اگر زنده ماندي , هيچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامي وجودش دوستت داشت . . .
یک بار دختری حین صحبت با پسری
هی اونی که الان پیشته یه روزی عشق من بوده
انقد راحت بهش نگو .....عزیزم......
من چرک نویس احساسات تو نیستم !
“دوستت دارم” هایت را جای دیگری تمرین کن !
برگرد...........
یادت را جا گذاشته ای.........
نمی خواهم عمری به این امید باشم که برای بردنش برمیگردی
سلامتی سیگار
سلامتی یه نخ سیگار،که حداقل میدونم قبل من از کسی لب نگرفته;سلامتی دودسیگار بااینکه کم رنگه ولی یه رنگه.سلامتی ته سیگار که بهم یاد داد نتیجه سوختن وساختن زیرپا له شدنه!!!
دوباره شب شد و دنیاسیاه شد
یه روز دیگمون بازم تباه شد
دوباره دل شده اسیر غم ها
دوباره ماشدیم تنهای تنها.
بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه…
محکم بغلت کنه…بذاره اشک بریزی راحت شی….
بعد آروم تو گوشت بگه: ” دیوونه من که باهاتم
خدایا!
دستانی را در دستانم قرار بده
که پاهایش با دیگری پیش نرود...
بیاغصه هایمان راتقسیم کنیم...!
دوتامن هیچی تو
می بینی من هنوزهم خسیسم...!!!
دوست ذاشتن
حس قشنگیه
یكی نگرانت باشه
یكی بترسه از اینكه یه روز از دستت بده
سعی كنه ناراحتت نكنه،
حس قشنگیه...
وقتی ازش جدا میشی اس ام اس بده
عزیز دلم رسید؟
قشنگه: یهو بغلت كنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم
بگه كه حواسم بهت هست
حس قشنگیه ازت حمایت كنه...
آره...
بر میگردی
گفتی ذهانم بوی شیر میدهد و رفتی
حالا دهانم بوی سیگار میدهد بر میگردی.......
این داستانو که خوندم یه جوری شدم..واقع قشنگه
داستان من از زمان تولّدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم؛
سخت فقیر بودیم و تهی دست و هیچ گاه غذا به اندازه کافی نداشتیم
. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم
خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من
ریخت و گفت: فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.
و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می کرد
و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می رفت.
مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم.
یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه
بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به
خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا
می کرد و می خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.
ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند
و گفت: بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی دانی که من
ماهی دوست ندارم؟
و این دومین دروغی بود که مادرم به من گفت.
قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می رفتم و آه در بساط
نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس
فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه
کرده به خانم ها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شب های زمستان، باران می بارید. مادرم دیر کرده بود و من در
منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان های مجاور به
جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه
می کند. ندا در دادم که، مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا
سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.
لبخندی زد و گفت: پسرم، خسته نیستم.
و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.
چرا
دقت کردین دخترا دوست دارن با پسرا دست بدن چرا اخه.....