توجه                                                                    توجه

 دنبال یک دوست هستم برای مدیریت این وبلاگ به صورت رایگان 

اگر کسی هست که دوست داره این وبلاگ بهش واگذار بشه زیر پیام بده....

نویسنده : n.m | جمعه 13 دی 1392 - 16:54 |

به بعضی ها باید بگی :::::هی بعضی ها

نویسنده : n.m | چهار شنبه 11 دی 1392 - 15:56 |

 دوستان حتما به وبلاگ http://mashinsssport.loxblog.com/ سر بزنید حتما...

نویسنده : n.m | سه شنبه 10 دی 1398 - 22:18 |

 دوستان حتما به وبلاگ http://mashinsssport.loxblog.com/ سربزنید حتما....

نویسنده : n.m | سه شنبه 10 دی 1392 - 22:16 |

درست بود

. محبت هایت را شمردم ! درست بود اما این عشقت را پس بگیر ، گوشه ندارد … .

نویسنده : n.m | سه شنبه 10 دی 1392 - 16:40 |

خاک

همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسید یادش باشه ریشش کجاست!

نویسنده : n.m | سه شنبه 10 دی 1392 - 16:37 |

.....

 ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ : ﺭﻓﺘﯽ ؟

ﻓﻘﻂ اﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺮﻭ ﻗﺎﻃﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻧﺸﯽ !


نویسنده : n.m | دو شنبه 9 دی 1392 - 18:31 |

سلامتی

به سلامتی عشقم كه عطر نبودنش تمام اتاقم رو پركرده

نویسنده : n.m | یک شنبه 8 دی 1392 - 15:4 |

خیال

دیگر نمیخواهم به خیال کسی بروم...آنقدر خوش قدم هستم که هر بار کسی جایم را میگیرد...!!!

نویسنده : n.m | یک شنبه 8 دی 1392 - 15:2 |

عشق

“نمیتوانی با کلمات به کسی ثابت کنی که عاشق او هستی….. اعمال و قولهایی که میدهی ثابت میکند که عشق تو واقعی است یا نه.

نویسنده : n.m | جمعه 6 دی 1392 - 19:30 |

دنیا مثل کش میمونه زیاد نکشش بع ول میشه پرت میشی پایین

 

نویسنده : n.m | چهار شنبه 4 دی 1392 - 11:19 |

واقعا این دخترا موجودات خواصی هستن......دلیل خواستین نظر بزارین دلیل بگم....

نویسنده : n.m | یک شنبه 12 آبان 1392 - 17:21 |

پسر : بزرگترین آرزوت چیه ؟
دختر : اینکه عشقمو زیر بارون بغل کنم ! تو چی ؟
پسر : اینکه کسی که زیر بارون بغلش میکنی من باشم …


نویسنده : n.m | شنبه 11 آبان 1392 - 11:6 |

 اونـي کـه واسـه شُما ادعّـا مـي کنـه ... 
 واسـه بودنِ با مـا دُعــا مـي کنـه !

نویسنده : n.m | شنبه 11 آبان 1392 - 11:0 |

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪ ؛ ﺷﺎﯾﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻟﺶ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ!

نویسنده : n.m | چهار شنبه 8 آبان 1392 - 10:7 |

پابه پایم که نیامدى دست در دستم که نگذاشتى سر به سرم هم نگذار قولش رابه بیابان داده ام . . .

نویسنده : n.m | چهار شنبه 8 آبان 1392 - 10:6 |

غيــرقـابــل پيش بينــي بـاش !
 
مــن هر چه را در زندگي ام
 
پيش بينــي كـــردم ،
 
بــرعكس از آب در آمــد !!!

نویسنده : n.m | چهار شنبه 8 آبان 1392 - 10:4 |

بهم گفت شوخی کردم گفتم دوست دارم........گفت تو بی جنبه ای .....من دیگه نمی تونم باهات باشم.....

گففتم بهش .........کاش حرف اخرت شوخی باشه........و منم باجنبه باشم................

نویسنده : n.m | چهار شنبه 8 آبان 1392 - 9:48 |

نه از سرم می افتی

نه از چشمم

کجای دلم نشسته ای

که جایت این قدر امن است ؟

نویسنده : n.m | دو شنبه 6 آبان 1392 - 17:10 |

پیش هیچ آدمی به خطایت اعتراف نکن
آدم ها جنبه ندارند
ژست خدایی برایت میگیرند…

نویسنده : n.m | دو شنبه 6 آبان 1392 - 17:9 |

آدم در آغوش خدا غمی نداشت، 
پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت، 
دل از خدا برید و در زمین نشست، 
صد بار عاشق شد و دلش شکست، 
به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود ، 
یادش آمد یک روز، دلِ خدا را شکسته بود…

نویسنده : n.m | دو شنبه 6 آبان 1392 - 17:8 |

.
همیشه آرزوم این بود مخاطب خاصم بهم خیانت کنه
و عکساشو بندازم تو شومینه بسوزه
ولی خوب اولا که عکساشو ندارم ،
دوما من اصلا مخاطب خاص ندارم
و سوما هم بین خودمون بمونه ، شومینه هم نداریم

نویسنده : n.m | دو شنبه 6 آبان 1392 - 17:4 |

چه رفاقت پاکی دارند این کفش ها !

هر کدام گم شود ،

دیگری آواره می شود ...

نویسنده : n.m | شنبه 4 آبان 1392 - 10:14 |

از اون گلـــه نـکــن … وقـتـــی تـــو جــا خـــالـــی دادی …! . . .

 

اون بغـلــــم کـــرد تـــا زمیـــن نـخــــورم….!!!

 

نویسنده : n.m | شنبه 4 آبان 1392 - 10:12 |

دوست داشتنت گناه باشد...

 

 

آتش جهنم را ترجیح میدهم به روزهای سرد نبودنت

نویسنده : n.m | شنبه 4 آبان 1392 - 10:9 |

مسلمان

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :

بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما

شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :

آری من مسلمانم.

جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، 



پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند

، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام

آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد .


پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی

پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری

را برای کمک با خود بیاورد.

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :

آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟

افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده

نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند .

پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :

چرا نگاه می‌کنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز

خواندن کسی مسلمان نمی‌شود ...نیشخند

نویسنده : n.m | چهار شنبه 1 آبان 1392 - 12:38 |

امام زمان

 

شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببینم؟

پیر مغان : شب یک غذای شور بخور. آب نخور و بخواب.

شاگرد دستور پیر رو اجرا کرد و برگشت.

شاگرد: استاد دائم خواب آب میدیدم!

خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم.

کنار لوله آبی در حال خوردن آب هستم!

در ساحل رودخانه ای مشغول….

گفت اینا رو خواب دیدم!

پیر مغان فرمود:

تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛

تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!

نویسنده : n.m | چهار شنبه 1 آبان 1392 - 12:12 |

پادشاه

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا

یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود

نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از

پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی

کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم

شده.

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته

ساختن نقاط قوت آنان.

نویسنده : n.m | چهار شنبه 1 آبان 1392 - 12:6 |

ای اشک دوباره در دلم درد شدی / تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی از کودکی ام هر آن زمان خواستمت / گفتند دگر گریه نکن مرد شدی

نویسنده : n.m | دو شنبه 29 مهر 1392 - 11:19 |

ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ

نه مثل جبر...

نه مثل هندسه ...

نه ﻣﺜﻞ 1 منهای1 ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ 0 ﻣﯿﺸﻮﺩ

 

ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ

مثل نیمکت آخر...

زنگ آخر...

ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻭﯼ ﭼﻮﺏ ﺣﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ

مرا یاد بگیر.

 

نویسنده : n.m | دو شنبه 29 مهر 1392 - 11:17 |

دلم خوش بود که یارم با وفا بود کمی از زندگیش ازان مابود ولی افسوس که فکر ماغلط بود که زنگ تفریحش احساس مابود

نویسنده : n.m | دو شنبه 29 مهر 1392 - 11:14 |

اگر سرت را روی سینه ام بگذاری

هیچ صدایی نخواهی شنید...

قلب من طاقت این همه خوشبختی را ندارد

نویسنده : n.m | دو شنبه 29 مهر 1392 - 11:12 |

یه راهی پیش روم بزار.....

نویسنده : n.m | یک شنبه 28 مهر 1392 - 9:36 |

بهترین قصه ی دنیا عشق است و بدترین آن عادت...

 اما بدتر از همه عادت به کسی است که روزی عاشقش بودی...

نویسنده : n.m | شنبه 27 مهر 1392 - 10:6 |

در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن آیینه با تمام یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان می دهد...

نویسنده : n.m | شنبه 27 مهر 1392 - 10:5 |

می گویند:

 خوش به حالت!

 از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی … !

 نمی دانند بعضی دردها

 کمر خم می کنند، نه ابـرو...! 

نویسنده : n.m | شنبه 27 مهر 1392 - 10:5 |

همه جا هستی!

 در نوشته هایم، در خیالم، در دنیایم

 تنها جایی که باید باشی و ندارمت کنارم است...

نویسنده : n.m | شنبه 27 مهر 1392 - 10:4 |

دلتنگ

دلتنگم نه دلتنگ تو... دلتنگ اینکه یه روزی هوامو داشتی... دلتنگ اینکه هر لحظه به یادم بودی... دلتنگ هر دقیقه شنیدن صدات... دلتنگ تا صبح بیدار موندنت، فقط به خاطر اینکه دل من گرفته... دلتنگ اینکه اسممو سوالی صدا کنی... دیدی؟ من که دلتنگ تو نیستم...

نویسنده : n.m | شنبه 27 مهر 1392 - 10:3 |

دست سرنوشت را …

بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد …

او دزد ” آرزوهـــــــاے ” مـن اســــــت …

نویسنده : n.m | سه شنبه 23 مهر 1392 - 12:29 |

گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!

نویسنده : n.m | سه شنبه 23 مهر 1392 - 12:23 |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
با کليک بر روي +1 ما را در گوگل محبوب کنيد